فـائـق رستاقی
۱۸ اگست ۲۰۲۵
به مناسبت ۱۰۶مین سالگرد پیروزی نبرد استقلال بر استعمار انگلستان
با فرارسیدن ۲۸ اسد سال روان، یک صد و شش سال از پیروزی نبرد استقلال برابر استعمارگر زمان، دولت استعماری انگلستان، به زعامت شاه امان الله می گذرد. از آن روزگار تا حال افغانستان پسا استعمار و تاریخ سیاسی صد سالۀ آن فراز و فرود فراوان را به خود دیده است و زمامداران بعد از رژیم امانی در عین وابستگی همه جانبه به امپریالیسم جهانی و یا در مقاطعی به بلوک های امپریالیستی و تنیده در تار عنکبوتی سرمایۀ مالی بوروکراتیک و غیر بوروکراتیک و سائر تضییقات نواستعماری، هم برای نمایش قدرت به چشم مردم و هم رقبای بیرونی، در عین ستم بر مردم خود، دم از استقلال زده و نمایشاتی به راه انداخته اند. بدین مناسبت در این نگارش کوتاه، ضمن تقدیر و ستایش از آن حرکت استقلال طلبانۀ مردم ما که درفش آن را به دستان توانای خود برافراشتند و به دشمن متجاوز و محیل درس حریت دادند، بر جوانب و مؤلفه های استقلال، اشکال و پایه های مادی ــ انسانی صیانت از آن و پیوند استقلال با حیات اجتماعی، آزادی های اجتماعی، حقوق دموکراتیک توده ها و پیوند میان نوع نظام و استقلال ملی روشنگری می شود.
مفهوم استقلال ملی از اصل حق یک ملت برای تعیین سرنوشت منشاء می گیرد و استقلال نیاز اساسی یک کشور (جغرافیا، مردم و حاکمیت ملی) معنی می دهد. استقلال ملی در تئوری در مفهوم حق و توانائی یک کشور در تنظیم مستقلانۀ حیات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی لازمۀ همزیستی مردم و با توجه به نیاز های انکشاف همه جانبه، اعتلا و خوداتکائی آن بدون سلطه پذیری، وابستگی، محدودیت، فشار و اجبار بیرونی به کار می رود.
استقلال ملی شامل مؤلفه ها و اشکال زیرین می شود:
حاکمیت ملی: صلاحیت اعمال قدرت و اتخاذ تصامیم مربوط به حیات ملی در داخل قلمرو یک کشور بدون مداخلات و تضییقات بیرونی. در این مفهوم، حاکمیت ملی منبعث از ارادۀ جمعی ملی و قاطبۀ آن (مردم) است.
استقلال سیاسی: حصول حاکمیت ملی و رهائی از سلطۀ استعماری (کهن و نوین) توسط یک کشور، تشکیل دولت مستقل ملی و کسب موقعیت لازم جهت تعیین سیاست خارجی بر پایۀ منافع ملی، وضع آزادانۀ قوانین، تصامیم حیاتی مربوط به حیات جمعی باشندگان یک کشور رهیده از بند استعماری.
استقلال اقتصادی: پایان دادن به سلطۀ غارتگرانۀ استعماری بر منابع اقتصادی بومی و قرار دادن این منابع و برقراری روابط تجاری با دولت ها و سازمان های بیرونی در همسوئی با هدف تحکیم، اعتلای اقتصادی، خوداتکائی و انباشت و تدارک گام به گام عوامل مادی ــ انسانی ضرور برای توسعۀ متوازن اقتصادی در یک کشور مستقل در پیوند نزدیک با مطالبات اجتماعی توده های رنج و کار.
استقلال فرهنگی: پاسداری از هویت مشترک ملی، "تعمیم فرهنگ علمی، توده ئی و زدودن آلودگی های فرهنگ استعماری و ارتجاعی"، تقویت ارزش های علمی، دموکراتیک و پیشرو در برابر تهاجم فرهنگی استعماری و دفع سموم فرهنگ ارتجاعی هم ضامن توسعۀ اقتصادی ــ اجتماعی است و هم به درک آگاهانۀ شهروندان کشور از منافع ملی، ایجاد حس تعلق ملی، و پیریزی بنیان های اجتماعی وحدت ملی ــ اجتماعی خلق، مدد می رساند.
استقلال نظامی: حریم خاکی، آبی و فضائی در داخل مرز های مشخص شدۀ یک کشور بخشی از منافع علیای ملی و جزء حاکمیت ملی است. تقویت توان دفاعی یک کشور/ دولت ملی از طریق بسیج داوطلبانۀ ملی ــ توده ئی برای پاسداری از حریم کشور و تعلیم و تجهیز آن، به نوبه اش ضامن استقلال سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک کشور در برابر تحریکات و تجاوزات استعماری ــ ارتجاعی بیرونی است. میزان حمایت توده ئی از یک دولت منبعث از ارادۀ مشترک ملی ــ مردمی، در عین صیانت از استقلال ملی، پایه های اجتماعی نظام را در برابر دسایس استعماری ــ ارتجاعی تحکیم می بخشد.
استقلال ملی در حیات اجتماعی مردم یک کشور مستعمره یا تحت سلطه از استقلال سیاسی آغاز می شود. مفهوم استقلال بیشتر در قلمرو سیاسی ــ حقوقی مطرح بوده و بخشی از نیاز بزرگ مفهوم آزادی در قلمرو وسیع اجتماعی ــ تاریخی قابل بحث است. از این رو، مفهوم استقلال بخشی از مطالبۀ وسیع آزادی بوده و از آن جدا نیست. در صورت وجود رهبری آزادیخواه، دموکرات، مصمم، دراک و دوراندیش و برنامۀ ملی و برخورداری از حمایت توده ئی در روند دموکراتیک و عادلانه ساختن حیات اجتماعی ــ اقتصادی، پاسخگوئی به مطالبات اجتماعی توده ها، توانائی برای غلبه بر موانع داخلی عقب افتادگی تاریخی جامعه و رفع موانع اجتماعی ــ تاریخی جلب حمایت و بسیج توده ئی و...؛ رهبری استقلال طلب و آزادیخواه در یک کشور رهیده از سلطۀ استعماری قادر خواهد شد گام به گام به سوی حصول و تحکیم استقلال سیاسی یک کشور به دست توانای خلق آزادیخواه بشتابد و بنیاد های استقلال اقتصادی و فرهنگی و توان دفاعی کشور را عمق و پهنا بخشد.
هر یکی از این عناوین سوژه های مستقلی برای بحث اند و در این نگارش کوتاه مجال آن نیست تا به گونۀ مفصل بر تمامی اجزاء و مفردات این مبحث چند بعدی پرداخت. لذا، با طرح رؤوس عمدۀ مطالب مرتبط به مسالۀ استقلال، در ادامه دو مؤدل استقلال طلبی را در مستعمرات قبلی استعمار/ امپریالیسم پی گرفته و در اخیر مسآلۀ استقلال در کشور خود را پس از گذشت صد و شش سال از حصول آن، روند استحالۀ استقلال به کاریکاتوری از استقلال را در عین حرکت طبقات حاکمه و زماداران ارتجاعی ــ پوشالی کشور ما در دائرۀ وابستگی و مدار منافع ارتجاعی ــ استعماری، مرور مختصر می کنیم.
سراسر قرون هجده و نوزده دوران گسترش سلطۀ استعماری دول استعمارگر سرمایه داری غربی بود. در نتیجۀ رشد و تمرکز انحصاری تولید و سرمایه، به مرحلۀ امپریالیسم رسید، صدور سرمایه عمدگی یافته، تقسیم جهان میان قدرت های استعمارگر بر سر منابع و نیروی کار و بازار صدور سرمایه به پایان رسید. رقابت بر سر این بازار وسیع باعث تشدید تضاد میان دول امپریالیستی شده و آتش جنگ بر سر مناطق تقسیم شده را به سویۀ منطقه ئی و جهانی (جنگ جهانی اول) برافروخت. فروریختن سیستم مستعمراتی امپریالیسم از ابتدای قرن بیستم در مستعمرات آغاز شده و پس از جنگ جهانی اول، انقلاب اکتوبر ۱۹۱۷ روسیه و ایجاد نخستین دولت سوسیالیستی اتحاد شوروی و پیروزی بر فاشیسم، به اوج رسیده و جنبش آزادیبخش ملی ملل و خلق های مستعمرات سر بر آورد. به استثنای موارد معینی که در نتیجۀ کارکرد شیوۀ استعمار نو برای حفظ سلطۀ استعماری بر مستعمرات سابق در تبانی با طبقات حاکمۀ بومی همدست و همسو با دول استعمارگر غربی، از رادیکال شدن جنبش آزادیخواهی توده ها جلو گرفت؛ در اکثر موارد کسب استقلال سیاسی در میدان جنگ به زور شمشیر خلق های به پا ایستادۀ آسیا، افریقا و امریکای لاتین عملی شد. افغانستان در طلیعۀ قرن بیستم طلایه دار و الهام بخش این حرکت سترگ آزادیخواهانه در دنیای مستعمرات و به وِژه شرق تحت سلطه شد.
در مورد اول طبق مؤدل "استقلال نیمه/نومستعمراتی"، مستعمرات قبلی پس از تفاهم دول استعمارگر با طبقات ارتجاعی بومی کشور مفروض و نمایندگان سیاسی شان در عین وابستگی این نیرو ها به دولت امپریالیستی، در ظاهر امر به آن دسته از مستعمرات سابق "استقلال" اعطاء کردند. به این استقلال نیمه مستعمراتی می گویند. در ظاهر این کشور مستقل است، زمامدار و قانون اساسی خود را دارد، تا حدودی در روابط سیاسی خود مستقل است و حتی در مناسبتی به تجلیل از استقلال می پردازد، ما به رغم این استقلال ظاهری و صوری، طبقات حاکمه و حکام پوشالی این کشور در موقعیت نیمه مستعمراتی در عین ستم بر مردم خود، با هزار رشتۀ مرئی و نامرئی به دولت امپریالیستی و سرمایۀ مالی آن وابسته بوده و اصالتاً به رغم اداء و اطوار مستقل بودن، نمی تواند به دور از دائرۀ وابستگی حرکت کنند. از منظر طبقاتی پایه های اجتماعی چنین دولتی ستمگر را افسران و جلادانی می سازند که با روش های استبدادی، شکنجه و اعدام، صدای آزادی و مطالبات دموکراتیک و حق طلبانۀ توده ها را در گلو خفه می کنند. این جماعت با چنین روش های مورد تأیید صاحبان سرمایۀ مالی، قدرت اقتصادی و سیاسی را با هم آمیخته، به انحصار شرائین اقتصادی پرداخته و از ترکیب آن دو، قدرتی بوروکراتیک بر فضای کشور حاکم ساخته اند، به غارت منابع ملی و استثمار زحمتکشان دست زده و با کسب موقعیت فراقانونی، به غیر از ارباب/ اربابان امپریالیست، در قبال مردم کشور پاسخگو نیستند. در تمام مستعمرات قبلی که حاکمان دورۀ پسااستعماری از راه مماشات و همسوئی با استعمارگر به قدرت رسیده اند و یا کشور هائی که پس از کسب استقلال سیاسی، نتوانستند آن را با آزادی ها و حقوق اجتماعی گره بزنند و در نتیجه راه استحاله را در پیش گرفتند، همه در جال عنکبوتی سرمایۀ مالی امپریالیستی گرفتار شدند، کمابیش همین وضع "استقلال نیمه مستعمراتی" حاکم است.
مودل دیگری از استقلال سیاسی در برخی از کشور های مستعمرۀ قبلی، جنبش ملی ــ دموکراتیک توده هائی به پاخاسته بود که وظیفۀ مبارزۀ ضد امپریالیستی را با وظیفۀ دموکراتیک (حل مسآلۀ ارضی، الغای نیمه فئودالیسم در زیربنا و روبنا) به سود تعمیق استقلال سیاسی ــ اقتصادی و بنای یک جامعۀ عاری از ستم و استثمار پیوند میمون بخشید. در این مؤدل استقلال، برانگیختن حمایت و ابتکار توده ها برای دفاع آگاهانه از دستاورد های استقلال ملی و بنای یک جامعۀ دموکراتیک و توسعۀ متوازن اقتصادی مبتنی بر عدالت پیگیر اجتماعی، عمدتاً بر پایۀ اصل اتکاء به خود و کاربرد بهینه و منطقی تمام منابع است. چنین استقلالی به معنای انزوا طلبی و دیوار چین به دور خود کشیدن و قطع مراوده با دنیای بیرون نیست. اگر چنین استقلالی به دستان توانای توده های تاریخ ساز در میدان نبرد رقم بخورد، توده ها از آن پاسداری و دفاع نیز می کنند. در این مورد اخیر حاکمیت ملی با حاکمیت اجتماعی خلق و استقلال با مفهوم وسیع آزادی اجتماعی پیوند می یابد.
در خصوص مفهوم استقلال باید گفت که تمامی نیرو های طبقاتی ــ سیاسی ارتجاعی و وابسته، همسو و همسرشت با استعمار و امپریالیسم میانۀ خوبی با استقلال ندارند. پیوند منافع استعماری ــ ارتجاعی علت وجودی کلیت این نیرو هاست. کلیه طیف های وابسته و مزدور که حاکمیت پوشالی آن ها مدیون تجاوز، اشغالگری، مداخلات و حمایت دول امپریالیستی، سازمان های انصاری و تحمیل قوانین موضوعۀ اسارتبار آنها است. این طیف ها در کشور ما گونه گون بوده اند و از نظام سلطنتی، جمهوری قلابی سرداری، مزدوران 7 ثوری، مزدوران و جنایتکاران جهادی ـ طالبی و انقیاد طلبان روشنفکرنما (اعم از تکنوکرات ها و خرده بورژوا ها) را شامل می شود. تمامی این طیف های ارتجاعی به دلیل وابستگی به امپریالیسم و سرمایۀ غارتگر مالی آن، نمی توانند حتی از "استقلال نیمه مستعمراتی" دم بزنند، چه رسد به استقلال واقعی و در هم تنیده با خواست رهائی اجتماعی قاطبۀ ملت ــ توده های زحمتکش ــ در نقش پشتوانه و وثیقۀ آن. در این میان، در دو نوبت اشغال نظامی کشور ما بودند انقیاد طلبان وقیحی که یکی دوستی با روس اشغالگر را معیار وطندوستی و افغانیت می دانست (ببرک شیاد) و دیگری در نوبت بعدی در کشور مستعمرۀ ما به نمایندگی از "یک شهر شهید" اشغالگر را ناجی و رزاق مردم و در نتیجه سزاوار نثار دسته های گل و شایان استقبال توسط مردم شجاع افغانستان می دانست. زهی وقاحت!
در ارتباط با رابطۀ استقلال و اداء و اطوار گروه مزدور و مرتجع طالبان باید با تأکید نوشت که گروه خود فروخته ای که از روز نخست به مثابۀ یک پروژۀ نواستعماری ایجاد شده و عمل کرده و به حیث یک گروه مزدور نیابتی در خدمت منافع پلید استعماری و ارتجاعی دشمنان ملی و تاریخی افغانستان و مردم آن بوده و به مثابۀ یک نیروی ارتجاعی ذاتاً تسلیم طلب راه خیانت ملی را پیموده است؛ گروه مافیائی تا مغز استخوان فاسد و ستمگری که به پشتوانۀ نیرو های امپریالیستی غرب و شرق علیه مردم خود می جنگد و افغانستان را به زندان باشندگان آن مبدل کرده که فاقگی بکشند؛ گروه مزدوری که امارت پوشالی آن نتیجۀ درازدستی های بیشرمانۀ معاندان افغانستان است و در تحت سلطۀ پوشالی آن کشور ما استقلال سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی ندارد و برزمین و فضای کشور امپریالیسم و دول ارتجاعی منطقه تسلط داشته و می تازند؛ و سرانجام گروه ریاکاری که خاک به چشم مردم می زند، با در پیش گرفتن سیاست و رویکرد شوونیستی و فاشیستی، در میان مردم تخم نفاق می کارد؛ چنین گروهی بنا به دلیل همسوئی رهائی ملی با رهائی اجتماعی خلق، حتی نمی تواند دم از استقلال ظاهری بزند. لذا هرگونه ادعای استقلال طلبی مصلحتی ــ تبلیغاتی توسط طالبان یا هر گروه جهادی یا دنیا دار (سیکولار) دیگری در حکم عوام فریبی است.
مسألۀ استقلال در کشور ما افغانستان سرگذشت دردناکی دارد. این استقلال سیاسی به زور رشادت رزمندگان توده ئی در میادین جنگ کسب شد، اما زعامت نوپای کشور نتوانست استقلال سیاسی را با استقلال اقتصادی و فرهنگی و الغای فئودالیسم در زیر بنا و روبنا و حل مسألۀ ارضی به نفع دهقانان بی زمین (حل تضاد اساسی) گره زده و به جلب حمایت توده ئی از استقلال سیاسی و رژیم امانی بپردازد. در نتیجۀ این ناتوانی رژیم از تعمیق استقلال و کسب پشتوانۀ مردمی، در نتیجۀ دسایس مشترک ارتجاع هار مذهبی از موضع فئودالیسم و استعمار امپریالیستی دولت انگلستان، پس از یک پیشروی و عقبگرد ده ساله همراه با رژیم مبتکر آن ساقط شد.
از فردای سقوط رژیم امانی، کشور ما در اوج دسایس و انتقام کشی امپریالیسم انگلیس و گماشتگان آن در موقعیت های نیمه مستعمراتی و در جریان استحالۀ بورژوازی ملی کشور به دلال کمپرادور و شکل گیری سرمایۀ بوروکراتیک در نوبت بعدی همراه با نمایندگان سیاسی آن، در عین داشتن استقلال ظاهری، دولت، پارلمان، قانون اساسی، نمایندگی های دپلوماتیک و...، نه تنها به سوی استقلال اقتصادی نرفت، بلکه از آن استقلال نیم بند و صوری دورۀ امانی نیز فاصله گرفته و به مرور با هزار رشته به بدنۀ سرمایه های انحصاری و سپس با کودتای نظامی مزدوران امپریالیسم روسی، به سرمایه های انحصاری بوروکراتیک وصل شد که رهائی از آن دام دشوار می نمود. در دو دوره اشغال نظامی کشور ما توسط ارتش های اشغالگر پیمان های وارسا و تاتو، افغانستان یک کشور مستعمره و اشغال شده ای بود که آن موقعیت اشغالی در تضاد آشکار با اصل استقلال واقعی و حتی صوروی قرار داشت و مزدوران بومی این دو دوره منادیان انقیاد ملی بودند که تا سرحد استقبال از اشغالگران شتافته و مرتکب خیانت ملی و داعیه داران دیروزی منحرف آن مرتکب خیانت تاریخی (خیانت به اندیشۀ پیشرو، به طبقۀ کارگر و مجموع زحمتکشان، به راه و آرمان زیستن در جامعه ای عاری از ستم و استثمار) نیز شدند.
افغانستان پس از دو نوبت موقعیت مستعمراتی، در موقعیت نیمه مستعمراتی تحت حاکمیت تراز فاشیستی مزدوران جهادی ــ طالبی با بدترین مقطع از تاریخ نومستعمراتی معاصرش مواجه بوده است؛ دو دوره ای که با ادامۀ پیدا و پنهان مداخلات و دست درازی های مضاعف استعماری ــ ارتجاعی دول توسعه طلب دور و نزدیک و اوج توحش، خونریزی و کشتار مردم و ویرانی آبادانی های کشور در شهر و روستا و تبدیل افغانستان به ظلمت سرای قرون وسطائی مشخص می شود. در این دو موقعیت ابتر نیمه مستعمراتی و در تحت سلطۀ خونبار جهادی ها ــ طالبان، افغانستان به فرسنگ ها حتی از استقلال ظاهری، مظاهر تمدن، دانش و فرهنگ عقب ماند. این روند هنوز هم در کشور ادامه دارد. بناءً، تلاش برای کسب استقلال ملی، تحکیم و تداوم آن همراه با دموکراتیک و عادلانه ساختن حیات اجتماعی مردم، (انقلاب ملی ــ دموکراتیک) دو وظیفۀ به هم پیوسته و انفکاک ناپذیری است که کماکان در صدر وظائف خطیر مبارزان ملی، دموکرات و انقلابی و توده های خلق کشور ما قرار دارد.